زانوهامو بغل میکنم و بالا سر یه قبر خالی گریه میکنم . . . شبها ، به خاطراتی که اتفاق نیفتاده ، به همه آرزوهایی که نداشتم و همه رویاهای کذایی فکر میکنم . . به اعتقاداتی که نبودند تا براشون بجنگم ، به شکست عشقی ای که حتی نمیدونم یعنی چی . . .به همشون . . با یه حس دلتنگی ! دو دستی میچسبم به زندگی . . من میخام زنده باشم ، ولی نمیدونم چجوری.
فاصله ی عجیبی احساس میکنم بین خودمو دنیای اطراف ، انگار فقط با چند نفر که تعدادشون هر روز کمتر میشه میتونم باشم که- احساس نکنم توی یه جایی ام که حتی زبون مردم هم نمیفهمم دیگه !
همه همینطورین ، خودمونو خوب گول میزنیم . مهم اینه که کی بیشتر دووم میاره وانمود کنه که دنیا چیزی برامون داره ، هر کس توی دنیای خودشه
در هفته ی گذشته یک سوم آدمایی که میشناختمو از خودم متنفر کردم، ناراحت هم نیستم حتی یه جورایی خوشحالم
پ.ن : مهم نیس فاصله چند کیلومتره وقتی فقط یه دوستیو داری که شده چند ثانیه به خوب بودنت فک کنه ، کافیه. بعضی چیز ها هنوز ارزش چسبیدنو دارن ... یا شایدم بهتره بگم من فقط بلدم بچسبم ، ارزششو نمیفهمم ، حالیم نی ، میفهمی؟
پ.ن 2 : تیتر این پست و پست "فراموشی شکلی از آزادیست" و از روی پیکسل های کفشدوزک برداشتم ، مغز اصن به کار نرفته ، کپی پیست ساده ست :)
The Beatles - I'm Only Sleeping
-Keeping an eye on the world going by my window
Taking my time
Lying there and staring at the ceiling
Waiting for a sleepy feeling...
Lying there and staring at the ceiling
Waiting for a sleepy feeling...