Tuesday, April 30, 2013

درمان بهتر از پیشگیری

به جرات و خیلی مطمئن میگم ، در روز های نه چندان دور این وبلاگ از اون چیزایی خاهد بود که با نفرت میسوزونم 
مخصوصن بخاطر چس ناله های شر و ورش

I simply am not here ,No way I... Shut up, be happy Stop whining please !

در پی همه این از دست دادن ها شاید یکی دیگه از سخت ترین "از دست دادن" هام ، نوشتن بود . دیگه دستم کلن به قلم نمیره و وقتی مینویسم احساس میکنم کلمات خشکین که به هم ربطی ندارن و صرفن حروفی هستن برای اینکه ذهنم تفاله های خودشو فریاد کنه . 
الان که انقد دارم زور میزنم رو کاغذ های سفید کمبود نوشتنم حس میشه 
زندگیم ،داره میشه زندگی گیاهی .  زندگیم داره میشه یک سری فعل و انفعالات تو بدنم و همین 
یه گوشه ای افتادم و بدنمو باز میکنم و همه  وجودمو به هم گره میزنم . و به طرز احمقانه ای سعی میکنم یه نیمچه امید بچه گانه ای رو تو خودم زنده نگه دارم . نمیدونم این همه بدبختی برای چی 
دلم نمیخاد حتی چیزی بخورم ، دلم نمیخاد بخابم  یا حتی  نفس بکشم 
دلم هیچی نمیخاد


فقط دوس دارم این آهنگا تا ابد جریان داشته باشن من توشون غرق بمونم 

دیگه حوصله ندارم سر پا وایسم ، هر دفعه با نهایت تلاشم مث یه بچه نو پا وایسادم دوباره تلو تلو خوردم و افتادم زمین . پاهام ضعیف تر از اونن که وزنمو تحمل کنن.

پ.ن : امروز موهامو شونه کردم ، هنوز پر گره س 

Friday, April 19, 2013

گردباد

در رو باز کردی و صورتت خیلی خسته بود ، اونقد خسته که باورم نمیشد چند ثانیه بعدش با تعجب داشتی میخندیدی ! محکم بغلت کردم و داشتم سعی میکردم فقط همونجا تو بغلت نزنم زیر گریه و به زور بغضمو خوردم . منم یادم رفت که کل صبح تو تاکسی و آژانس گوشیمو مث آیینه جلوم گرفته بودم و تمرین یه لبخند واقعیو میکردم . نمیدونم چند روز بود که ندیده بودمت ، امروز چندم بود ؟ هان ؟ امم فک کنم 18 روز بود ندیده بودمت