Friday, April 19, 2013

گردباد

در رو باز کردی و صورتت خیلی خسته بود ، اونقد خسته که باورم نمیشد چند ثانیه بعدش با تعجب داشتی میخندیدی ! محکم بغلت کردم و داشتم سعی میکردم فقط همونجا تو بغلت نزنم زیر گریه و به زور بغضمو خوردم . منم یادم رفت که کل صبح تو تاکسی و آژانس گوشیمو مث آیینه جلوم گرفته بودم و تمرین یه لبخند واقعیو میکردم . نمیدونم چند روز بود که ندیده بودمت ، امروز چندم بود ؟ هان ؟ امم فک کنم 18 روز بود ندیده بودمت 


No comments:

Post a Comment