Thursday, July 5, 2012

نــیروانــا (در باب یک اسطوره ، یک خواب )


با همه وجودم غرق آهنگها ، حرف ها ، عکسها میشم . با حسرت به ابرقدرت دنیای خودم نگاه میکنم . به همه گهی که به زندگی 
کشید و تیر آخرو به زندگی زد و رفت . آدمی که فریاد میزد برای نشنیده شدن و محو نشدن . 
آدمی که با نقض هاش کامل شده . کسی که اصلن شبیهش نیستم یعنی نمیتونم باشم ولی از یه طرف همه حرف های زده و نزده شده همه تفی که تو صورتها ننداخته همه فاکهایی که داده و نداده .. همه ش احساس میکنم خودمم . 

ابر قهرمان من آسوده باش در "نیروانا"ت .. کاری برای انجام دادن نمونده 
پ.ن : به قول سبا میتونس مث صد نفر دیگه از بچه بورژواهای پاریس بشه ، پیش زنایی با لبخند هایی به لب . ولی شد کرت کوبین با هروئین و شاتگان و مغز ترکیده .برای خیلی ها این چیزا زیادی بزرگه ... :)
پ.ن 2 : باید میرفت .
پ.ن 3 : تو زندگی ت*خ*م*ی م شاید تقریبن هیچیو ندونم اما یه چیزیو خوب میدونم ... <3

No comments:

Post a Comment