Monday, October 15, 2012

شگفتی های روز تولد


این یک پست خوشحال است 
:) 
در این پست خزعبل زیاد است . صرفن از خط 7-8 تا مونده به آخر تا آخر پ.ن 1 برام مهمه 

از بچگی -تا چند سال پیش- همیشه منتظر تولدم بودم ، بدون یک دلیل واقعی . فقط دلم کیک میخاست شاید یه جورایی . چند سال پیش شب تولدم یه اتفاقی افتاد که از تولدم یه جورایی بیزار شده بودم .. احساس میکردم 364 روز سال سگ دو میزنی و روز تولدت که سالگرد شروع همه این بدبختی هاست باید هر جوره ذهنتو مشغول کنی یادت بره چه روز مزخرفیه . اما بعد لختی و بی احساسی سرطان وارم به تولدم هم رسید . حتی فراموش میکردم روز تولدمو و واسم با روزهای دیگه هیچ فرقی نداشت ، فقط هوای دلگیر پاییزی و الافی های همیشگی . 
امسال فکر گذشت سالهای دبیرستان اذیتم میکردم .. یه جورایی میترسیدم 18 ساله شدن مهر تاییده .. که همه روزهای خوشی که داشتم دارن هی دورتر میشن .
اما امسال به طرز عجیبی تولد خیلی خوبی داشتم ! 
برای اینکه حس خوبم خراب نشه شب تولدم ساعت 11 ونیم زود رفتم خابیدم .. نمیخاستم مثل هرسال ساعت 12 شاهد روز تولدم باشم ، حس ترسم یه جورایی غلبه کرد 

اما همه اینها یه طرف ، الانم میگم تولد خیلی روز مهمی نیست ، اما میتونه بهانه ی خیلی خوبی باشه برای شاد بودن! حتی شده یک روز ، اما می ارزه 
:) 

پ.ن 1 : امسال یکی از بهترین تبریک های تولد زندگیمو گرفتم ..ساختن دنیای سبز و آبی .. رسیدن به نیروانا 

:) خیلی حال کردم

پ.ن 2 : جالبه با فاصله کمی بدترین و دلسرد کننده ترین تبریک زندگیم .."ترنم امیدوارم یه کم بزرگ شی قدت برسه دنیای روبروت خیلی مونده و انقد همه چیو خراب نکنی و گند نزنی به زندگیت و زندگی خیلی معمولیتر از چیزیه که فک میکنی" شاید حرف درستی باشه ، اما اصن نمیخاستم اینو تو روز تولد 18 سالگی بشنوم ، حتی نمیخام راجع بهش فک کنم الان 

No comments:

Post a Comment