Wednesday, May 8, 2013

لحظه درد




نمیدونم ، نمیتونم بفهمم . . نمیدونم

عمر اون قطره ها، وقتی بغض میکنی و غده های توی چشت که اسمشونو نمیدونم شروع میکنن تولید کردن اشک ، آروم از کنار چشت لیز میخورن و میان پایین ، مث یه بچه که با خوشحالی روی سرسره سُـــر میخوره . . میفته زمین و . . پــخش میشه . یه لکه ی دیگه میشه روی زمین

یا عمر اون قطره های قرمز و بلورینی که آروم میچکیدن و به دور انگشتای پام میپیچیدن . میفتادن تو آب و یه لحظه احساس میکردی یه جنازه با موهای قرمز توی آب شناوره ، اما محو میشه . . خون حل میشه و میره تو دل چاه سیاه و به همه نیستی های دیگه میپیونده

یا عمر اون سقفی که خودتو زیرش قایم کردی ، سر پناهت . . و یه هو میریزه ، تو زیر اون همه گوشت و پوست مدفون میشی ، ساکت میشی . سکوت محض حتی صدای ترانزیستور یخچال هم نمیاد ، اگه هم صدایی هست، صدای زنگ سرته

یا عمر اون لحظه ای که همه نیروتو جمع میکنی تا توان کشیدن ماشه رو داشته باشی ، همه خاطرات میپرن جلوت و کنارشون میزنی و باهاشون میجنگی و آخر .. تمام

یا عمر اون سوزوندن ، سوزوندن یه ورق دیگه از یادداشت هات که جون و خاطراتتو توش تزریق کردی . با همه انزجارت کبریتو نزدیکش میبری ، روشن میشه ، داغ میشه و خط قرمز ها از هم سبقت میگیرن تا ته وجود جوهرو بمکن و بسوزونن و آخر سر خاکستری که بهش دست میزنی و تماشا میکنی که چطوری کلماتت ضعیفند و با باد نفس هاتم میرقصن

کودوم کوتاهتره ؟ کودوم طولانی تر ؟

No comments:

Post a Comment